وسط خواب با صدای بچه گربه ها از خواب بیدار شدم ، با وحشت چشمم را باز کردم و با احتیاط سرک کشیدم ، یاد پنجه های کوچکشان افتادم که مثل انگشتان ماساژورهای تایلندی توی فیلم ها روی کمرم توی خواب بالا و پایین میرفتند. همان شب تابستانی که پنجره…
دستهها
- بیزینس (۳)
- تک صفحه (۳)
- توسعه (۱)
- داستان (۴۲)
- داستان کوتاه (۲۱)
- داستان کودک (۲۲)
- دسته بندی نشده (۱)
- ریسپانسیو (۳)
- علامت گذاری (۳)
- مقاله (۱۰)
- نقلک (۱۰)
معصومه ابوالحسنی
دوستان
درباره من
نوشتن را دوست دارم
آخرین دیدگاهها