بالاخره روبروی یک نویسنده نشسته بودم درست روبرو و در کمترین فاصله. زنی زیبا و دوست داشتنی که سن و سالش از من بیشتر بود.در همسایگی خواهرم زندگی میکرد. شانس آوردم که آن روز جلوی در خانه اش، به هم برخوردیم و به هم معرفی شدیم. او بود که از…
دستهها
- بیزینس (۳)
- تک صفحه (۳)
- توسعه (۱)
- داستان (۵۳)
- داستان کوتاه (۵۱)
- داستان کودک (۲۳)
- دسته بندی نشده (۱)
- ریسپانسیو (۳)
- علامت گذاری (۳)
- مقاله (۱۰)
- نقلک (۱۳)
معصومه ابوالحسنی
دوستان
درباره من
نوشتن را دوست دارم
آخرین دیدگاهها