پرنده ای کوچک روی شاخه درخت که توی باد ملایم صبح تکان می خورد پرید. به تکه های پراکنده ی ابر توی آسمان آبی نگاه کرد و صدای نازکش را توی باغچه ریخت.چشمان درشتش به درشتی چشمان شهلا توی آن صورت سفید بود. همان چشم ها که با تعریف ازکلاس…
دستهها
- بیزینس (۳)
- تک صفحه (۳)
- توسعه (۱)
- داستان (۵۳)
- داستان کوتاه (۵۱)
- داستان کودک (۲۳)
- دسته بندی نشده (۱)
- ریسپانسیو (۳)
- علامت گذاری (۳)
- مقاله (۱۰)
- نقلک (۱۳)
معصومه ابوالحسنی
دوستان
درباره من
نوشتن را دوست دارم
آخرین دیدگاهها