یک سلمانی در شهر ما هست که آدمها فقط برای اینکه روی صندلی اش بنشینند و به سروصورتشان صفایی بدهند آنجا نمیروند بیشتر میروند تا فامیل های دور و نزدیکشان را ببینند. وقتی در این سلمانی نشسته اند حتی اگر جز خودشان مشتری دیگری توی مغازه نباشد مردم زیادی را دور و بر خودشان حاضر میبیند، انگار که در یک مهمانی باشند که بزرگترها گوش به گوش در کنار هم نشسته اند و به کوتاه کردن موهای فامیل شان نگاه میکنند. البته چیزی نمیگویند و به مدل موهای اجق وجق امروزی اش نمیخندند دلی دنبال اینند که ببینند ظاهر او، توی این سالها چه فرقی کرده و گرد زمانه تا چه اندازه روی موهایش نشسته و سفیدشان کرده
بیست و پنج سال است که این چهره ها از روی دیوار به مشتری های مختلف نگاه میکنند و هر چند وقت یکبار یکی دو نفری به جمعشان اضافه میشود تا تفاوت ها و شباهت ها را بین نسل امروز و دیروز نشان بدهند و همینطور تاثیر گذر زمان را روی مردانی در زمانه که یا نیستند یا اگر هم باشند از ریش سفیدان محله اند
مشتری های این سلمانی اغلب نوادگانی هستند که آمده اند ردی از تاریخ خودشان را بین این آدمهای خاموش پیدا کنند و سر و دلشان را با هم صفا بدهند
دستهها
- بیزینس (۳)
- تک صفحه (۳)
- توسعه (۱)
- داستان (۵۳)
- داستان کوتاه (۵۱)
- داستان کودک (۲۳)
- دسته بندی نشده (۱)
- ریسپانسیو (۳)
- علامت گذاری (۳)
- مقاله (۱۰)
- نقلک (۱۳)
معصومه ابوالحسنی
دوستان
درباره من
نوشتن را دوست دارم
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاهها
- masoumeh در آرزوی وبسایت
- Alexandr در آرزوی وبسایت
- شیرازتایم در آرزوی وبسایت
- masoumeh در در فراسوی رنگ
- melina در در فراسوی رنگ