بیا اینجا تا حالیت کنم بچه جان .این را تو کله ا ت فرو کن. از وقتی ما یادمان می آید دو به علاوه دو میشود پنج. نکنه تو بچه مزلف آفتاب مهتاب ندیده، دلت میخواهد دو به علاوه دو چیز دیگری بشود ؟ هان؟ ببین داداش فکر نکن که چون ما مدرسه نرفتیم چیزی سرمان نمی شود. حساب کتاب ما اینطوری است که دو هزارتومن را که روی دو هزار تومان دیگر بگذاری میشود پنج تا نان تافتون که کفاف غذای دو روز من و برادرم را میدهد. قبلا دو به علاوه دو اندازه اش بیشتر بود قد پنج تا نان سنگک ارزش داشت ولی هنوز هم گوش شیطان کر دو به علاوه دو پنج میشود. این چیزها که توی مدرسه ها یاد شما می دهند مال بچه پولدارهاست که سر گرسنه به زمین نگذاشته اند. نشسته اند تو خانه حرف مفت میزنند، انگشتهای بی مصرفشان را دو تا دوتا جلوی چشم ما تکان میدهند و برایمان دو دوتا چهارتا میکنند .به خیالشان عقل کلند و همه چیز را می دانند.از دل ما که خبر ندارند. با شکم خالی که توی سطل آشغال را نگشته اند. تو هم اگر بدنت نمی خارد و مرگ مرگت نکرده آن دهان گشادت را ببند و زبان درازت را گاز بگیر. خدا آن روز را نیاورد که دو به علاوه دو بشود چهار.
فهمیدی؟
معصومه ابوالحسنی