همیشه دلم میخواست مثل سام یک برادر داشته باشم تا با هم به مهد کودک برویم یا توی حیاط فوتبال بازی کنیم نه مثل این بچه که دائم ونگ میزند و بابا و مامان را هم مال خودش کرده. اصلا برادر بزرگ بودن تا وقتی خوب است که بچه جدید به دنیا نیامده باشد.یک بچه لوس که بلد است خودش را مهربان نشان بدهد. با آن انگشتها که مثل پای عنکبوت نازک و دراز است انگشتم را محکم میگیرد و میخواهد بگذارد توی دهانش. مامان میگوید هر روز نزدیک آمدنم از مهد دست و پا میزند که من را ببیند و قند توی دلش آب شود. وقتی می خندد توی لپش چاله می افتد درست مثل بچگی های من توی عکس روی دیوار. تازگی ها یاد گرفته و دادا صدایم میزند. توپ را که برایش میاندازم را هم با دست میگیرد. بابا میگوید دروازه بان خوبی می شود. و خیلی زود می توانیم با سام و برادرش توی کوچه گل کوچک بازی کنیم. خیلی زود. وقتی برادرم بزرگ شد.
#معصومه_ابوالحسنی