آدرینا دختر کوچولویی است که دوست دارد از همه چیز بالا برود . از رختخواب های توی کمد ، از درخت خرمالوی توی حیاط و از همه چیز. او عاشق بالا رفتن از بلندی هاست . برای همین مامان اسمش را در کلاس سنگ نوردی نوشت .آدرینا لاغرترین بچه کلاس سنگ نوردی بود. او خیلی زود توانست دست چپ و راستش را بشناسد و با گوش دادن به درس های مربی و تمرین کردن چیزهای زیادی یاد بگیرد . حالا بدن او پر از عضله شده و تندتر از همه از دیواره ی رنگی کلاس بالا می رود ، آن هم درست بر خلاف جاذبه زمین . او مثل همه قهرمان ها کارهای غیر ممکن می کند. کارهای غیر ممکنی که به نظر ساده می آیند. روز جمعه آدرینا با بهترین دوستش به پارک جنگلی رفت تا دوتایی از صخره بالا بروند. چون سنگ نوردی یک ورزش تیمی است. خرسک دستیار آدریناست و موقع بالا رفتن به اوکمک می کند .آدرینا و خرسک پای صخره ایستادند و نگاهی به بالا کردند. صخره با آنهمه خرگوش ، عجیب و غریب به نظر می رسید. آدرینا طناب را به قلاب روی کمرش بست. بعد همان طور که خانم مربی یادش داده بود، جای دستها وپاهایش را هماهنگ کرد وبا تمرکز از صخره بالا رفت . هنوز به بالا نرسیده بود که طناب کشیده شد. به پایین نگاه کرد و دید خرسک طناب را به دور کمر چاقش بسته و خود را بالا میکشد. طناب بدجوری تکان میخورد. از همان بالا داد زد :
- _آهای خرسک بدون تجهیزات کجا داری می آیی ؟ قرار بود که از آن پایین از من حمایت کنی!
_تو آنقدر با مهارت بالا رفتی که به نظرم کار ساده ای آمد. زود باش آدرینا کمکم کن. همه چای هایم ریخت
_پس این صدای شرشر چای است که میریزد
_آاااره دارد یکراست میریزد توی فنجان آقا خرگوشها.
_ ای وای خرسک جان! مگر اعلامیه توی پارک را نخواندی که رویش نوشته نباید به حیوان ها غذا بدهیم؟
_ خواندم. ولی آنجا نوشته بود غذا! چای که غذا نیست. نوشیدنی ست آدرینا خانم!
_چای توی قوری که تمام شود سبک میشوی و خودت را بالا میکشی خرسک جان! فقط خدا کند آقا خرگوشه از خوردن آنهمه چای دل درد نگیرد.
معصومه ابوالحسنی