مرد ساز قدیمی را برداشت و به سیم پاره آن نگاه کرد . نباید گول فروشنده دوره گرد را میخورد و تمام پول هایش را برای خرید آن ساز کهنه میداد . ولی اگر مرد کولی راست گفته بود و ساز، جادویی بود آن وقت خودش و هر کسی که صدای ساز را میشنید به آرزویش می رسید . باید ساز را امتحان میکرد
راهش را کج کرد و با قدم های تند به طرف جنگل رفت.کمی بعد به دور و برش نگاهی کرد. روی آن تپه کوچک با شاخه های پیچ در پیچ و توی هم رفته، به جز چند تا غاز خسته و خواب آلود موجود دیگری نبود. نفس عمیقی کشید و همانطور که ایستاده بود، انگشتش را به روی سیم های ساز کشید، صدای بلندی شاخه های درختان را لرزاند و سیم ها که داغ شده بودند، شروع به درخشیدن کردند.
غازها ترسیده بودند وسروصداکنان، به مرد نگاه می کردند .مرد با خوشحالی دوباره به روی سیم کوبید. با هرضربه بخار غلیظی به دور پاهایش می پیچید و نوای سحرآمیز ساز، پرنده ها و هرچه که در جنگل بود، را به رقصیدن در میآورد .زمین سبزتر و آسمان آبی تر به نظر می رسید. غازهای سفید، بالهایشان را باز کرده بودند و در میان گیاهان پر از گل به دور خود میچرخیدند. و یکی یکی به دختر وپسرهای کوچکی تبدیل میشدند که صدای خنده شان جنگل را پر کرده بود .چیزی که آرزویشان بود.
معصومه ابوالحسنی